منو تنهایی هام

**برای عشقم**
















شاعر

 



گفتــے شاعر كـﮧ شدے مــے خواهمت !

و جاده عاشق قدم هایت شد

غافل از اینكـﮧ

من شعر بودم ...

نه شاعر...


همچنان كه من بـﮧ نفس هاے این جاده ے زیبا 

دل خوش كرده بودم

تو عبور بودے نه عابر...


هزار سطر از آن شعر مــے گذرد...

و هنوز هم نیاز بـﮧ قدم هایت

مرا شعر مــے كند ، نـﮧ شاعر...


 

نوشته شده توسط زینب در یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 12:4

فال قهوه

 

 

 

تمــــــام فنــــجان های قـــهوه دروغ می گـــــفتند ،تـــــو بر نـــــــمی گردی … 

 

ادامه مطلب

نوشته شده توسط زینب در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 18:44

پرنده

 

برایت پرنده ای می نویسم

به نام کوچک خودم

که آشیانش آغوش مهربان توست

من نگران آن پنجره ام که ساعت پرنده باز میشود

آب می شود

دانه می شود

درست ساعت پرنده

آن وقت که من پرنده ای برایت می نویسم

و روبروی پنجره ات

آب و دانه میچینم
 
 

نوشته شده توسط زینب در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 18:19

قول

 

 

من "تو" را به دلم قول دادم

 

نگذار بد قول شوم 

 

 

نوشته شده توسط زینب در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 18:11

تو را

 

 


تو را از " تو " دیگر نمیخواهم ،

اگر فایده داشت کار هر لحضه ام بود .

تو را میخواهم اما چون به دستت نمی آورم به خیالت قانعم 

صبح ها دیگر برایم تکراریند 

گنجشک ها بی خود شلوغش می کنند 

و نمیدانم چرا تو 

خاطره هایت 

و خیالت برایم تکراری نمی شود ....

 

 

نوشته شده توسط زینب در شنبه 12 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 17:55

ابری

 

 
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ، 

در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ، 

همیشه دلتنگ توام ... 

 

 

نوشته شده توسط زینب در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 17:5

تو

 

 
" تـــو "

دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،

کلمه ی کـــوتاهی

کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..

جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و

ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*

 

 

نوشته شده توسط زینب در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 17:5

نترس

 

 

نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..


چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

 

 

نوشته شده توسط زینب در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 17:4

عمر من

 

 

 
عمر من قد نميدهد

به سفرت بگو كوتاه بيايد

 

نوشته شده توسط زینب در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 17:4

اشكهایم

 

 

 

شوری اشكهایم زخم صورتم را میسوزاند
 
این زخم زندگیست كه مدتها ست مرا همراهی میكند
 
در بسته است و كسی نمی آید ،نگاهم به در خیره مانده است
 
همه چیز سرد است اما من سردم نیست 
 
گرما همه بدنم را میسوزاند كسی نیست خاموشم كند
 
بازهم اشكهایم جاری است 
 
اینبار دیگر صورتم نمیسوزد 
 
دلم از این همه تنهایی آتش 
 
میگیرد و میسوزد
 

 

نوشته شده توسط زینب در سه شنبه 8 شهريور 1390برچسب:,

و ساعت 16:21

درباره ی ما

شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن.. چندشم می شود از لکه ی انگشت دروغ

زینب

شهريور 1390

»تعداد بازديدها:

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 12193
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1